دلهره

...از دلهره تو دل بریدن حیف است، حتی نفسی بی تو کشیدن، حیف است زیبای من، آنگونه که تو می خندی، یک سینه برایت ندریدن حیف است، با هر تپشی دلم به من می گوید بی عشق تو یک بار، تپیدن حیف است، بی چیزم و عاشقم ولی ناز تو را، با دادن جانم نخریدن حیف است، ای تازه ترین، بهار در خنده توست، اما گلی از لب تو چیدن حیف است، شیرینی لبهای تو را باید گفت، طعم دهن تو را چشیدن، حیف است، در چشم تو آبروی دنیا جاری است، یک قطره ز چشم تو چکیدن حیف است، ذات تو بهشت است، بهشتی که در آن، یک شعله آتش آفریدن حیف است، تصویر تو از جنس زلال دریاست، بر صورت تو دست کشیدن حیف است، من خسته نمی شوم ، هر چند به تو، سخت است رسیدن، نرسیدن حیف است....
بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم و شور انگیز و شوق آلود بدامان شقایقها بیاویزم بدزدم تیشه فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی بنای سنگی غم را فرو ریزم بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها و حافظ وار بر بام فلک طرحی دگر از عشق اندازم و نقش دیگری ریزم بیا واکن لبانم را به تکرار سرود عشق که من آن مرغ غمگین شباویزم...

نظرات 1 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:00

خیلی قشنگ بود. دمت گرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد