سفره عشق

ای میهمان سفره عشق، هنگام سحرگاهان که دلت آیینه پاکی هاست و دستانت خوشه چین نور، کنار کوچه باغ مصفای خاطرت ما را هم به یادی میزبان باش...

رمضان

باز امشب  حق صدایم کرده است
وارد مهمانسرایم کرده است
با همه نقصی که در من بوده است
باز هم او دعوتم بنموده است
باز مولا سفره داری می کند
دعوت از عبد فراری می کند
ضیافت الهی بر روزه داران مبارک!

دریا

داشتم فکر میکردم که همه حس و حال و عشقش به اینه که بزنی به دریا و حداقل پاهات خیس بشن... البته بعضیا  اونقدر بزرگن که با همه وجود میرن تا تو دل دریا و حتی هراسی از غرق شدن ندارن، بعضیا هم که ترسو هستن دلشون میخواد اما حاضر نیستن که نوک انگشتای پاشون خیس بشه، بعضیا هم اصلا وجودشو ندارن به خیس شدن فکر کنن ولی من دل و به دریا میدم و میرم...

عطش

من میترسم از ابر از باد، از انتهای بی کسی از یاد، این دل عطشان قطره آبی دیده است، عطر نمناک حضورش در فضا پیچیده است، تا به کی صبر و شکیبایی کنم، اندر این وادی تن آسایی کنم، میروم آهسته تا در کنارش جای گیرم،شاید دمی از آغوش دریا کام گیرم!!!!

باران

خیلی وقته که بارون نیومده ...
زیر باران هر چه ناپاکی است پاک خواهد شد، هر بدی بیهودگی  یا مرگ خاک  خواهد شد،  زیر باران  هرچه  - حتی لحظه ایی _  زیباست میروید:  دانه  از  خاک سیاه شبگیر یا شکوفه  از  خمود خشک شاخه ای بر  یک درخت پیر...،  زیر باران  هرچه  - حتی لحظه ایی _  زیباست میروید: مثل  شعری  در هوای گندم و گیلاس  از  من  شهری  از من دلگیر ...